معنی کیسه شکارچی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
شکارچی. [ش ِ] (ص مرکب، اِ مرکب) (از: شکار فارسی + «چی »، پسوند نسبت ترکی) شکارگر. شکارکننده. نخجیرگر. شکاری. نخجیروان. دامیار. قانص. شکره. قناص. (از یادداشت مؤلف). صیاد.
- شکارچی باشی، میرشکار. رئیس و گرداننده ٔ امور مربوطبه شکار و سرپرست شکارچیان در دستگاههای سلطنتی. رجوع به میرشکار شود.
تعبیر خواب
شکارچی: عشقی بزرگ اگر به قیاس شراره آتش در وی می افتاد، دلیل که جنگ و فتنه در آن موضع پدید آید. اگر بیند که شراره های آتش سخت بزرگ بودند، دلیل بود که عذاب خدای عزوجل بدو رسد، یا بدان موضع رسد. اگر بیند که شراره آتش در میان مردمان افتد، دلیل کند که مردمان آن موضع رابا یکدیگر جنگ و خصومت افتد و آتش انداختن و بازی کردن به آتش سخن زشت گفتن بود. - لوک اویتنهاو
فرهنگ معین
(~.) [فا - تر.] (ص نسب.) صیاد، شکارگر.
فرهنگ عمید
کسی که پیشهاش شکار کردن جانوران است، شکارگر، شکارگیر، صیاد،
مترادف و متضاد زبان فارسی
دامگستر، دامیار، شکارگر، صیاد
فرهنگ فارسی هوشیار
شکار کننده، صیاد
فارسی به ایتالیایی
cacciatore
فارسی به عربی
صیاد، مدفعی
معادل ابجد
629